سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسلم و هانى و شهادت آنان - بی پلاک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسلم و هانى و شهادت آنان - بی پلاک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • درباره یه بی پلاک

    بی پلاک
    حاج نعمت
    روزی در ذهنم نقش بست که خیلی کوچک بودم. هنوز خاطراتی از سیمایش در پس زمینه دلم خودنمایی می‏کند و همچون خاطراتی که از بهشت -قبل از اخراج خانواده مان- در وجودم غلیان می کند، آرام بخش آنات و لحظات تاریک زندگیم شده است. ...اما او هم همانند پدران دیگر زود پر کشید. خیلی زود. مثل همت مثل باکری مثل ناصر کاظمی مثل عبدالحسین برونسی مثل ... عجیب دوستش دارم این گمشته بی‏مزار را که امروزه مفقود الاثر می‏خوانندش. راست می‏گویند؛ چرا که نخواستیم بر دلمان تاثیری بگذارند.مفقود الاثر. ... و امروز به اسم او قلم می‏زنم ..:: حاج نعمت ::.. فامیلیش؟؟؟ اصلا مهم نیست.وقتی خودش عشق می‏کند با این فاطمی بودن ،این گمنامی،بگذار بگذریم. *********************** در اینجا: آنچه مورد نیاز مادحین است خواهید یافت. اشعار،سرود، و مراثی اهل بیت(علیهم السلام) که دارای غنای معنایی است به همت شاعر عزیز آقای رضا تاجیک جمع‏آوری می‏گردد. در این مجموعه تلاش شده تا آنچه مورد نظر پیر و مرادمان حضرت سید علی آقای خامنه ای دامه توفیقاته می‏باشد لحاظ شود. .::«تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»::.
  •  پرچم بی پلاک


  •  پرچم عشاق











  •  اشتراک در وبلاگ


  •  

    بی پلاک
    دورترین آفریدگانِ از خداوند متعال، دولتمندِ بخیل است . [امام علی علیه السلام]
  • مسلم و هانى و شهادت آنان
    نویسنده: حاج نعمت سه شنبه 86/10/18
  • چهارده نور پاک (فارسی) - دکتر عقیقى بخشایشی - ج 5 - ص 609 - 610

    مسلم و هانى و شهادت آنان

    ابن زیاد ، بکیر بن حمران را مأمور نمود که مسلم را بر بام دار الاماره ببرد و به قتل برساند . مسلم در بین راه تسبیح خدا مى گفت و از خداوند طلب آمرزش مى کرد و درود بر رسول خدا مى فرستاد تا بالاى بام رسید . سر از بدنش جدا کردند . کشندهء او با وحشت زیادى از بام فرود آمد . ابن زیاد گفت : " تو را چه مى شود ؟ " گفت : " اى امیر ! موقعى که مسلم را مىکشتم ، مرد سیاه روى بدصورتى را دیدم که برابر من ‹ صفحه 610 › ایستاده و انگشتان خود را به دندان مىگزد - یا گفت : لبهاى خود را مىگزید - و من از دیدن او به اندازه اى ترسیدم که هرگز چنین ترسى در دل من راه نیافته بود " . ابن زیاد گفت : " شاید از کشتن مسلم تو را وحشت گرفته است ؟ " سپس دستور داد هانى را بیاورند . او را براى کشتن نزد ابن زیاد بردند . در آن هنگام هانى مى گفت : " کجا هستند مردم مذحج ؟ کجا هستند طایفهء من و کجایند خویشان من ؟ " جلاد گفت : " گردنت را جلو بیار ! " گفت : " به خدا قسم در بخشیدن جان سخى نیستم و شما را بر کشتن خود یارى نمى کنم " . غلام ابن زیاد - که او را رشید مى گفتند - شمشیر زد و او را به قتل رسانید .

    . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

    ‹ پاورقى ص 609 › 1 . ابن اثیر در " کامل " ج 3 ، ص 373


  • از قلب شکسته ات برایم بنویس ( )